روح هستي در ميان بستر است
لحظه هاي آخر پيغمبر است
رو به قبله پاي او در احتزار
مي کشد از بهر مرگش انتظار
حيدر احساس غريبي مي کند
فاطمه هم ناشکيبي مي کند
يک طرف گريان حسن يکسو حسين
يک طرف آه و فغان زينبين
زير لب گويد به آواز جلي
اشهد ان ولي ا… علي
گاه گويد اي گروه بي وفا
خوش کنيد اجر رسالت را ادا
از شما چيزي نخواهم اي همه
جز مودت با عزيزم فاطمه
آخر او دار و ندار من بود
او گل باغ و بهار من بود
فاطمه هم خون و هم بوي من است
روح ما بين دو پهلوي من است
فاطمه عشق من و جان من است
فاطمه تفسير قرآن من است
فاطمه يک هديه از رب جلي است
کوثر است و شيشه ي عمر علي است
اين وصيت از من و چشم ترم
بعد من جان شما و دخترم
بعد من اکرام و تکريمش کنيد
ني ز حقش نيز تحريمش کنيد
هان مبادا اينکه آزارش کنيد
در غم غربت گرفتارش کنيد